۱۳۹۱ اسفند ۱, سه‌شنبه

خشو به سنو گفت :
دخترم حالی که بخیر عروسی کردی دگه همی خانه خودت است پس مرا مادر . و خسرت را پدر بگو . شام که شد شوهر دختر به خانه آمد عروس صدا کرد مادرجان برادرم آمد نان شب آماده است

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر